زندگینامه امام رضا(علیه سلام)

ساخت وبلاگ
 از درد کهنه ای که مداوا نمیشود

یا میشود گلایه کنم یا نمیشود

 اینک سلام حضرت عیسی تر از مسیح

لطفت نگو که شامل ماها نمیشود

 ای من فدای پنجره فولاد چشمهات

از بغض من چرا گرهی وا نمیشود؟

 یوسف ترین عزیز !مرا تا خودت بخوان

هرچند این غریبه زلیخا نمیشود

 امضا:کسی که با همه ی ریزنقشی اش

در بیکران چشم شما جا نمیشود

 شعر از :مریم اخوان طاهری

 

 

زندگینامه امام رضا(علیه سلام)...
ما را در سایت زندگینامه امام رضا(علیه سلام) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zamene-ahoo96 بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 15:45

شعر کودکانه امام رضا

زندگینامه امام رضا(علیه سلام)...
ما را در سایت زندگینامه امام رضا(علیه سلام) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zamene-ahoo96 بازدید : 64 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:05

امام رضا من تا به حال خیلی به حرمت آمدم شاید بیشتر از ده بار.ولی بازهم دوست دارم بیایم.امام رضا جان من خاطره های خیلی زیادی دارم و می خواهم از دخترخاله ام برایتان بگویم.دخترخاله ی من کمی مشکل ذهنی دارد و مریض است.من از مهربانی و دلسوزی های شما برایش گفتم.با حرف هایم او دوباره امید گرفت و به من گفت:«اسماء من خیلی دوست دارم مثل توبا بچه های دیگر بازی کنم و مثل تو هرسال به مشهد بروم و با کبوترهای سفید امام رضا آشنا بشوم وآرزویم را به امام رضا بگویم.»امام رضا خواهشم از شما این است که او را شفا دهید.می خواهم خاطره ی بعدی ام از شما این باشد که با دخترخاله ام به مشهد آمدیم و او شفا پیدا کرده است.   اسماء جعفریموضوعات مرتبط: خاطرهبرچسب‌ها: کبوترهای سفید , مشهد , ارزو زندگینامه امام رضا(علیه سلام)...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگینامه امام رضا(علیه سلام) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zamene-ahoo96 بازدید : 59 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:05

زندگینامه امام رضا(علیه سلام)...
ما را در سایت زندگینامه امام رضا(علیه سلام) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zamene-ahoo96 بازدید : 72 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:05

حضرت رضا علیه السلام دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهای پیامبر است». مرد با تعجب و کمی دلخوری به امام نگاه کرد و چیزی نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روی آتش گرفت. هرسه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موی پیامبر صلی الله علیه و آله روی آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد. موضوعات مرتبط: داستانبرچسب‌ها: جعبه , نقره ای , هدیه , پیامبران اکرم , اجدادم زندگینامه امام رضا(علیه سلام)...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگینامه امام رضا(علیه سلام) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zamene-ahoo96 بازدید : 77 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:05

نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت. امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند: «سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!... با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم... با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!» موضوعات مرتبط: داستانبرچسب‌ها: باغ , گنجشک کوچکی , سلیمان , سقف ایوان , عجله زندگینامه امام رضا(علیه سلام)...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگینامه امام رضا(علیه سلام) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zamene-ahoo96 بازدید : 77 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:05

طاقت نیاوردم. جلو رفتم و سلام کردم. به خاطر مسافرت و این که قرار بود امام به جای مأمون در آینده خلیفه شود، به ایشان تبریک گفتم، امّا با دیدن اشک امام، دلم گرفت. سکوت تلخی روی لب هایم نشست. امام فرمودند:

«خوب مرا نگاه کن!... حرکتم به سوی شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست... سجستانی!... بدن من در کنار قبر هارون پدر مأمون دفن خواهد شد».


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: مأمون , خلیفه عباسی , مدینه , خراسان , حرم زندگینامه امام رضا(علیه سلام)...
ما را در سایت زندگینامه امام رضا(علیه سلام) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zamene-ahoo96 بازدید : 66 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:05

اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم. «پسرم! چرا با ما نمی آیی؟» «نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم». «بگو پسرم!» «پدر! آیا مرا دوست دارید؟» «البته پسرم!» «اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟» «حتما پسرم». «پدر!... چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است». سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و... . موضوعات مرتبط: داستانبرچسب‌ها: حضرت جواد , طواف زندگینامه امام رضا(علیه سلام)...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگینامه امام رضا(علیه سلام) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zamene-ahoo96 بازدید : 55 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:05

یا حق

هنوز حال و هوایی داشتم

هنوز حس گدایی که داشتم

برای گمشده ها یک چراغ روشن کن

نیاز به راهنمایی داشتم

همان گدای قدیمی که داشتی داری

همان رضایی که داشتم


موضوعات مرتبط: شعر
برچسب‌ها: حق , گدا زندگینامه امام رضا(علیه سلام)...
ما را در سایت زندگینامه امام رضا(علیه سلام) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zamene-ahoo96 بازدید : 63 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:05

غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد  از شما دور شدن زار شدن هم دارد  هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند  عبد آلوده شدن خوار شدن هم دارد  ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست  بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد  از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند  لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد یازهرا(س) موضوعات مرتبط: شعربرچسب‌ها: غفلت , یازهرا زندگینامه امام رضا(علیه سلام)...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگینامه امام رضا(علیه سلام) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zamene-ahoo96 بازدید : 38 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:05